دهی است از دهستان حومه بخش لشت نشاء. شهرستان رشت، 890تن سکنه دارد. از نورود و سفیدرود آبیاری میشود. محصولاتش برنج و کنف است. صیفی کاری دارد. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش لشت نشاء. شهرستان رشت، 890تن سکنه دارد. از نورود و سفیدرود آبیاری میشود. محصولاتش برنج و کنف است. صیفی کاری دارد. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی. ضربت بوسیلۀ چوب. زخم و ضربه زدن با چوب و غیره. زدن با ترکه: همی چوب زد بر سرش ساروان ز رفتن بماند آن زمان کاروان. فردوسی. کز این پس من او را بچوبی زنم که عبرت بگیرند از او بر زنم. فردوسی. زینب بطعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی. ؟ ، با عصا یا ترکۀ درخت کسی را زدن و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء). با چوب بکف پای کسی زدن. زدن با چوب. تنبیه کردن. تأدیب کردن. مجازات کردن. حد زدن. کتک زدن. (یادداشت مؤلف). حبج، چوب زدن. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: چوب خدا صدا ندارد، چون بزند دوا ندارد. یکی را چوب بپا میزدند میگفت: وای پشتم. ، تازیانه زدن. (ناظم الاطباء) ، بر هم نواختن قطعه چوبی بر تخته ای هنگام حراج و با آن اعلام قیمت کردن، در تداول عوام، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوبی را که دردست دارد بر هم میزند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام میدارد. (فرهنگ فارسی معین). - چوب آخر را زدن، پایان کاری را اعلام کردن. در حراج ها معمولاً شخص حراج کننده چوبی بدست میگیرد و پشت میزی می ایستد هر دفعه که کسی قیمت جنس مورد حراج را بالا میبرد با چوب بروی میز میکوبدو با صدای بلند قیمت پیشنهادی آن کس را بازمیگوید واز جمع حاضران میپرسد که کسی بیشتر خریدار هست یا نیست. در تکاندن و گرد گرفتن از فرشها هم چوب آخر را وقتی بفرش میکوبند که در فرش گردی باقی نمانده باشد و بحقیقت کار گردگیری و تکاندن پایان گرفته باشد. - چوب حراج چیزی را زدن، در معرض تاراج و چپاول و غارت قرار دادن. رو به نیستی بودن آن چیز
ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی. ضربت بوسیلۀ چوب. زخم و ضربه زدن با چوب و غیره. زدن با ترکه: همی چوب زد بر سرش ساروان ز رفتن بماند آن زمان کاروان. فردوسی. کز این پس من او را بچوبی زنم که عبرت بگیرند از او بر زنم. فردوسی. زینب بطعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی. ؟ ، با عصا یا ترکۀ درخت کسی را زدن و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء). با چوب بکف پای کسی زدن. زدن با چوب. تنبیه کردن. تأدیب کردن. مجازات کردن. حد زدن. کتک زدن. (یادداشت مؤلف). حبج، چوب زدن. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: چوب خدا صدا ندارد، چون بزند دوا ندارد. یکی را چوب بپا میزدند میگفت: وای پشتم. ، تازیانه زدن. (ناظم الاطباء) ، بر هم نواختن قطعه چوبی بر تخته ای هنگام حراج و با آن اعلام قیمت کردن، در تداول عوام، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوبی را که دردست دارد بر هم میزند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام میدارد. (فرهنگ فارسی معین). - چوب آخر را زدن، پایان کاری را اعلام کردن. در حراج ها معمولاً شخص حراج کننده چوبی بدست میگیرد و پشت میزی می ایستد هر دفعه که کسی قیمت جنس مورد حراج را بالا میبرد با چوب بروی میز میکوبدو با صدای بلند قیمت پیشنهادی آن کس را بازمیگوید واز جمع حاضران میپرسد که کسی بیشتر خریدار هست یا نیست. در تکاندن و گرد گرفتن از فرشها هم چوب آخر را وقتی بفرش میکوبند که در فرش گردی باقی نمانده باشد و بحقیقت کار گردگیری و تکاندن پایان گرفته باشد. - چوب حراج چیزی را زدن، در معرض تاراج و چپاول و غارت قرار دادن. رو به نیستی بودن آن چیز
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند